دستم به ناگاه روی قفسهی سینهام میره و میبینم مثل یک انبوه آتشین داغم، قلبم از فاصلهی پشت دست در حال زدنه و کسی از اون انتها میگوید:
کاش می شد انسان ها را قلمه زد به رسم گل. بازدید : 742
دوشنبه 7 ارديبهشت 1399 زمان : 23:37
دستم به ناگاه روی قفسهی سینهام میره و میبینم مثل یک انبوه آتشین داغم، قلبم از فاصلهی پشت دست در حال زدنه و کسی از اون انتها میگوید:
کاش می شد انسان ها را قلمه زد به رسم گل.تعداد صفحات : 0